آنه! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت
وقتی روشنی چشم هایت، در پشت پردههای مه آلود اندوه پنهان بود
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات
از تنهایی معصومانه دست هایت
آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت
و در گیر و دار ملال آور دوران زندگی ات
حقیقت زلالی دریاچه آب های نقره ای نهفته بود ؟
آنه ! اکنون آمده ام تا دست هایت را
به پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری
در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی
و اینک آنه!
شکفتن و سبز شدن در انتظار توست
در انتظار توست ...
خیلی این شعرو دوست دارم.
نظرات شما عزیزان:
میلاد
ساعت22:59---3 خرداد 1392
تکرار روزهایی که ندیدمت چگونه گذشت...
وبلاگ جالبی داری،به شخصه لذت بردم امیدوارم توی مسیر زندگیت همیشه موفق باشی.خوشحال میشم شما رو توی وبلاگ خودم ببینم.
باتشکر
www.MTL1989.LXB.ir